Tuesday, November 20, 2007

رهایی اینست



من کیــــم؟

!جرم من چیــــست؟

،در سرزمینی که عــــشق را قانون می نهند

-گویند مجرم ترینم

و اوست بی تقصیر؛ می دانم

ای خــــــاک کجایی؟

سینه ام سوخته است از گدازه هایی که هر از چندگاه،جلوه گاه تو، طبیعت، بسویم روانه می کند؛

...مرا دریـــــاب

کنون زندگــــــی واژه ای مرده است

خاک وجودم انگار مدتهــــاست مرده است

!و چه راحت بود اگر می گفتم عــــشق هم مرده است...

،ای خدای من

-با باری از گناه می خواهم که بسویت کوچ نهم

،ای معبود من

مرا دریـــــــــاب

،پنجره ای را که مدت ها به امید آمدن بهــــار باز نهاده بودم

می بندم...

و حال دیگر از پشت قاب آن

مرگ را به سلامی ...انتظــــار می نشینم

و باز می گویم

اوســــــت بی تقصیر