Saturday, July 28, 2007

...واژه ها


واژه ها... نوایم را لبیک گفتند
و به یاریم آمدند تا در شب تاریک،... سکوت را فریاد کنم
واژه ها... به کلامم شور شیدایــــــی و به نگاهم رنگ امیـــــد
بخشـــیدند
،حـــــال که دست به سوی فانوسی دراز می کنم تا کورسوی امیـــــد را ...ره گشای باشد
واژه ها...عــــشق را سرابی می دانند ... و ندای می دهند ... راهی ست بی پایان

در این روزگار غریب
...واژه ها
پچ پچ کنان فریاد می زنند...نیست دیگر کسی که شمع انتظـــار در دست گیرد تا شاید کشتی به گل نشسته ات
را فانوس باشد
...واژه ها
رهایم کنید
دیگر صدایی را نمیشنوم ... پس هیچ دیگر نگویید
و... سکوت اختیار کنید
خود خدایی دارم که نوایش نور عشقی ست
که کشتی به گل نشسته ام را فانوس خواهد بود
...واژه ها
.بدرود
«نوای ایمان»

Friday, July 27, 2007

پدرم روزت مبارک


فرا رسيدن روز سيزدهم رجب ، ولادت مولاي متقيان حضرت علي (ع) رو به همتون ، و به همه پدر هاي خوب دنيا و پدر عزيزم به آنكه مرا الفبا آموخت به آنكه با دلي گرم و سري پر شور به سان شمعي فروزان،زندگيم را روشني بخشيد و به آنكه هستي ام از هستي اوست تبريك مي گويم

ای فدای روی همچون ماه تو
گشته ام من واله و شیدای تو

تکیه گاه من تویی هان ای پدر
ای پدر کی میشوم همتای تو؟

گر تو می بینی که شعری گفته ام
دوست دارم پا گذارم جای تو

گرچه ، نتوان که جا پایت گذاشت
لیک رسوا می شود بدخواه تو

آب دریا را اگر نتوان کشید
میتوان نوشید از دریای تو

ای پدر با من بگو درد دلت
تا که من مرهم نهم غمهای تو

ای پدر پشت و پناه من تویی
پشت من گرم است از گرمای تو

ای پدر خونی که در پود من است
قطره قطره میکنم اهدای تو

روشنی بخش چراغ خانه ای
میستایم روح استغنای تو

کودکانت چون نهالی رسته اند
هست مادر مامن و ماوای تو

ای پدر روزت مبارک ای پدر
من چه دارم تا بریزم پای تو؟

منبع:http://exceptionalchild.blogfa.com/post-19.aspx

Tuesday, July 24, 2007

کیست که مرا یاری کند

خدای من
آخر خط که میگویند همین است؟
کیـــــــــــــست که مرا یاری کند؟
کیــــــــــــــست که مرا یاری کند؟
احساس میکنم مثل یک پر بین زمین و هوا معلقم.
کجاست آن یاری دهنده؟
دیگر چه امیدی ست به بودن
در عین ناباوری دیدگانش را به رویم بست و مرا ندید
کاش پیش از این ها به سخن می آمدم
خدای من
شکوه ای ندارم
خودم را به تو می سپارم
همچو حبابی که هر لحظه با یک تکان خواهد ترکید
دست به دعا بر میدارم شاید معجزه ی عشق به نجاتم آید
کیست که مرا یاری کند
کیست؟؟ کیست دیگر؟ کیـــــــــــــــــست ؟

Monday, July 23, 2007

فراسوی امید



. با قامتی شکسته بر روی دیوار اتاق ، پنجره ای ساختم بی هیچ حجاب
شباهنگام از پشت شیشه های بارون زده ، ماه را نشانه میروم. میدانم او دیگر مثل خورشیدِ صبحگاهی نیست
...که رخصت دیدارش را به چشمانم ندهد
آخر آنقدر مهربان است که هرآنچه نگاهش کنم و شبانه راز دل با او گویم لبخند میزند و نور مهتابش را میهمان اتاقم میکند . دوستش میدارم... ولی غایتم، .. دیدار آن خورشید است... باز هم بی هیچ حجاب

ای دیر یافته ! با تو سخن می گویم ؛
،بسان ابر که با توفان
،بسان علف که با صحرا
،بسان باران که با دریا
و بسان ستاره که با کهکشان... من ریشه های تو را دریافته ام
بسان پروانه با شمع سوزان...
ای خورشید عالم تاب، می دانم... من آن نیستم که لیاقت گرمای عشقت را داشته باشم
نیز میدانم مرا تحمل می کنی ...ناخواسته و بی هیچ ریا
...پس این گویم و دیگر هیچ نگویم

...یا با شارش نور گرمابخشت امید رادر سینه ام زنده نگهدار

یا از درونم خود، شعله ی عشق پروانه وارم را خاموش کن! ...باز هم بی هیچ حجاب
«نوای ایمان»

Tuesday, July 17, 2007

شب آرزوها


چه زود میگذره...
یکسال گذشت.عجب شبی بود خیلی دلم تنگ شده برای اون لحظه های شیرین؛ اون موقع که تنها با تو بودم. تنهای تنها من بودم با تو . هرچه دلم
می خواست می گفتم از درد ها و از خوشی هام ، از ارزوهام .
در اون حال و هوا بود که معنای زندگی و راحتی را می فهمیدم و با
تمام وجود تو و با تو بودن را حس می کردم .
امسال هم می خوام در این شب با او بمانم و سفره دلم رو باز کنم . بابت تمام گناهام عذرخواهی کنم و پیش درگاهش طلب بخشش.
راستی نگفتم داستان چیه . این شب جمعه یه شب دیگه است از اون شباست. اولین شب جمعه ماه رجب . شب آرزوها شبی که مدتهاست در انتظارش لحظه ها رو می شمارم .


این شب جمعه - لیله الرغائب یا همان شب آرزوها بقول خودمان - برای
من که خیلی وقته رفرش نکرده ام ، یه رفرش اساسیه و خونه تکونی ای که خیلی وقت قبل باید انجام می شد و نشده .شب زیبائی که از مثل اون مدتها بی نصیب بودم و دعوتی که مدتها بود لبیکش نگفته بودم.
عهد کردم که در این شب از خدا فقط سه چیز بخوام :
اول ...تعجیل در امر فرج آقامون امام زمان
...دوم

...و سوم


معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید


...و می دانم که صدایم را می شنود و باز می دانم و امید دارم که اجابت خواسته ام زودتر از آنی خواهد شد که در دایره تنگ تصورم گنجد.

...شب آرزوها... منتظرت هستم که بیایی

Sunday, July 15, 2007

سکوتم داد می زند


...ای کاش

ای کاش فریاد سکوتم... شنیده می شد
ای کاش بی تابی چشمانم... حرف می زد
ای کاش لبخند لبانم... درک می شد
تا کی سکوت می کنی؟
تاکی می خواهی بغض سینه ات را پنهان کنی؟
تاکی ندای آخر، نرسیدن را سر میدهی؟
روزی خواهد رسید که چشمان تو حسرت فریادت را می خورند
سرت را بالا بگیر و نگاه کن ...ببین
ابرها می‌گذرند و در آسمان به سوی دریا رو می‌آورند
و به دستمالهای سفیدی می‌مانند که عشق، را سلام می‌گویند
اشک چشمانت را زیر باران پنهان میکنی ...تا کی؟
...ای کاش
ای کاش یارای ماندنم باشد
نیست خواهم شد در فراقش...
دریغاااا... که باورم نکرد و سرود رفتن می کند
...دریغاااا
اما چه کسی می‌تواند راه رودخانه‌ای که به دریا می‌رود ببندد
...و پرستویی که در آسمان بسوی خورشید پر می‌گیرد
من اینگونه به سویش پرواز خواهم کرد
و آنگونه به سویش جاری خواهم شد
دریغااا...یارای ماندنم باشد
...دریغااا
«نوای ایمان»

Friday, July 13, 2007

کلید آزادی


گاهی توو تنهایی هام وقتی با خودم خلوت می کنم به خیلی چیزا فکر میکنم.به اینکه چقدر ما آدما مختار بی اختیاریم آره واقعا چقدر بی اختیاریم توو هر لحظه از زندگی افسارمون رو میدیم به دست یک افسار گسیخته ی دیگه ...درحالیکه اگر کمی فکر کنیم (حداقل این قدرتو که داریم!!)میبینیم اصلا نیازی به افسار نیست .آزادی حق هر انسانیه... آزاد بیاندیش ،آزاد زندگی کن، آزاد فکر کن، آزاد تصمیم بگیر... ولی گاهی این آزادیها واسمون دردسر ساز هم میشن بعضی تصورات، بعضی هوسها، بعضی اشتباهاتی که در نتیجه بکارگیری نادرست از آزادیمون میشه، زنجیرها و گلوله های سنگینی واسمون میشن که در طول مابقی زندگیمون مجبوریم اونا رو با خودمون بکشونیم .اجبار... چه واژه ی جالبی! واژه ای که در نبود اختیار حاصل میشه مگه ما نگفتیم آزادیم پس چرا اجبار !؟ مگه ما نگفتیم حیوان متفکریم پس کجاست فکر؟! درسته توو زندگی اشتباهاتی رو میکنیم و همین چند حلقه زنجیر شده که به پاهامون برای ادامه مسیر فشار میاره،ولی فراموش نکنیم این زنجیرها یکی یکی میتونن باز بشن می پرسی چجوری ؟اگر دل کسی رو شکوندی یا احساس می کنی که کسی از دستت ناراحته واین ناراحتی متقابل برات تبدیل به یه کابوس سیاه شبونه شده، تا زنده ای از اون دلجویی کن ازش حلالیت بطلب با اینکه ممکنه مقصر نباشی ولی برای آرامش خودت این کار رو بکن و مطمئن شو که اسباب آرامشت فراهم شده ...و خواهد شد .اگر باعث رنجش کسی شدی در پیش روش اعتراف کن اشتباه کردم اونم به آرامش میرسه یه احساس متقابل .چقدر گذشت قشنگه گاهی یه کینه باعث میشه یه زنجیر سنگین به پاهات آویزون بشه .نگذارنامه ی اعمالت که به گردنت آویزون میکنن اسبابی باشه پر از اشتباهات گذشته اونا رو همین جا خالیشون کن ... کین و نفرت رو رها کن ...تا می تونی ببخش . تاکی باید تاوان اشتباهات گذشته ات رو بدی و غم و غصه شو بخوری تا کی باید با خاطرات اونها زندگی کنی؟ زندگانی کن بشر...رها کن غرور رو رهاکن کین ودشمنی رو، ...نیازی نیست به سر زنجیرها پتک بکوبی و اونها رو با زور بخوای باز کنی .هر قفل و زنجیری کلیدی داره پس پیداش کن... .مطمئن باش موفق میشی

Wednesday, July 11, 2007

امید،خوب یا بد

یادمه تووی یه جمع دوستانه نشسته بودم.حسابی داشتیم گل میگفتیم و گل میشنفتیم.من که دیدم یه لحظه جمع ساکت شد یه سوال به ذهنم رسید.پرسیدم و گفتم بچه ها نظرتون در مورد" امید" چیه ؟ بعد از یه مکث کوچیک یکی از بچه ها گفت" امید و من میشناسم بچه با معرفت و زرنگی ایه در ضمن خیلی پرتلاش و اکتیو ولی تازگی تفلکی پدرش فوت کرده و اون شور و نشاط قبلی رو دیگه نداره . مثل افسرده ها افتاده گوشه ی خونه و هرچی بهش زنگ میزنم یا اس ام اس میدم جواب نمیده".دوستم که منظور منو درست متوجه نشده بود ،به صحبت کردنش ادامه داد گفت:"انگاری امید ما نا امید شده از زندگی! یه روز بریم باهاش صحبت کنیم مگه از این حال و روز
"در بیاد.
بحثی رو که میخواستم شروع کنم انگار جالبتر شد.به بچه ها گفتم منظورمن در مورد کلمه ی" امید" بود! اصلا به نظر شما امید چیز خوبیه یا نه؟! یکی از دوستان گفت" به نظرم آدم خوب نیست امید داشته باشه چون در غیر اینصورت سرجاش میشینه و میگه خدا بزرگه امیدوارم درست بشه فقط اینو میشه گفت که امید وسیله ایه از جانب شیطان برای انسان همین!". یک دوتا از بچه ها هم حرفشو تأیید کردن.یکی دیگه گفت "راست میگید امید چیز خوبی نیست ولی به نظر شما یه شخص بیمار و درمانده که دکترا جوابش کردن و هیچکاری نمیشه در قبالش انجام داد باید رو به قبله بخوابه و اشهدشو بخونه؟!! نه اون باید به رحمت خدا امید داشته باشه با اینکه هیچکاری از دستش بر نمیآد.به نظر من امید تنها مخصوص آدمای درمانده و بیمار هست که خودشون برای برطرف کردن مشکلشون
"کاره دیگه ای جزامید و توکل ندارن.
بچه ها منتظر بودن ببینن نظر من در مورد امید چیه؟
منم گفتم شما شاید از جهاتی درست بگید ولی نظر من در کل اینه که امید چیز بدی نیست.ولی این رو هم باید بگم که تلاش و امید دو عنصری هستند که باید در کنار هم و بصورت موازی باشند شخصی که برای رسیدن به هدفش تلاش میکنه اگه قرار باشه در بین راه از انجام ادامه کار ناامید بشه که کاری انجام نمیشه .به نظر من امید به تنهایی همونطور که گفتین مخصوص آدمای درمانده ای که تنها کاری که از دستشون بر میاد اینه که امید داشته باشن وبرای سایر افرادمی تونه وسیله ای مکمل برای رسیدن به هدف باشه
یکی از بچه ها گفت حالا که فهمیدیم امید چیز بدی نیست ، تفلکی این امید ما هم بچه ی بدی نیست ;-) بیاید بریم خونه شون تا دستشو بگیریم و بهش کمک کنیم تا بشه اون امید پرتلاش و با نشاط .
خوب ،نظر شما چیه امید چیز خوبیه یا نه؟