Monday, September 10, 2007

حیاط خلوت شبانه





پنجره اتاقم را می گشایم تا شاید نسیم خوش شامگاهی قاصدکی را میهمان دل بیقرارم کند که حامل پیغامی از تو باشد و سحرگاهان در فراسوی یک رویای شبانه جواب نامه نا نوشته ات را با غرور فریاد خواهم زد

...

--------------------------------------------------



گاه در اوج بی کسی گیتار بی تارم را کوک می کنم آنگاه نت های نوای خسته ام را آرام و پیوسته با خود زمزمه می کنم .چشمانم را می بندم .فریمی از لبخند بی پیرایه تو را بر قاب بی هیچ شیشه ای دلم می چسبانم تا مرهمی باشد بر داغ غریب واژه ی فراق ...و باز این زمان است که تکرار می کند قریب واژه ای بنام... انتظار