Saturday, December 30, 2006

...بادها درگذرند

م.آزاد


:بايد عاشق شدو خواند

«بايد انديشه كنان پنجره را بست و نشست»

پشت ديوار كسي مي گذرد

مي خواند

بايد عاشق شد و رفت»

«!چه بيابان هايي در پيش است


رهگذر خسته به شب مي نگرد

:مي گويد

چه بيابانهايي !‌بايد رفت»

بايد ازكوچه گريخت

پشت اين پنجره ها مرداني مي ميرند

و زناني ديگر

.به حكايت ها دل مي سپرند


پشت دیوار کسی دریاواری بیدار

:به زنان می نگریست

، چه زنانی که در آرامش رود»

!باد را می نوشند

-و برای تو-برای تو و باد

«.آبهایی دیگر در گذر است

باید این ساعت - اندیشه کنان می گویم

رفت و از ساعت دیواری ،پرسید و شنید

و شب و ساعت دیواری و ماه

:به تو اندیشه کنان می گویند

باید عاشق و شد وماند»

«!باید این پنجره رابست و نشست


پشت ديوار كسي مي گذرد
مي خواند
« بايد عاشق شد و رفت
«.چه بيابان هايي در پيش است

No comments: