Thursday, July 10, 2008

من هنوز زنده ام

در کوچه های بی کسی ، شب و روز قدم می زنم
روزها سیاهی به تن می کنم تا گرمای آتشین تابستان ،عطش عشق مرا جوشان تر کند ...و مرثیه جدایی، مرا با خود به گورستان نبرد.
و شبها ...ای کاش شب آرزویی وجود نداشت همین
به کدامین گناه...

نوای ایمان دلخسته تر از همیشه از این طبیعت بی رحم شکایت می کند
شاکی :من ...متهم :باز هم من
رهسپار راهی هستم که فرجامش ناپیداست.
ای معبود من ،پروردگار من ...مرا در لجنزار این دنیای فانی رها مکن.دستم را بگیر و روحم را از این جسم بی لایق جدا کن و سوی خودت پرواز ده.
روحم خسته ...و قلبم شکسته است .روحی را خسته و قلبی را به درد آوردم
و این گناهی است نا بخشودنی
...و باز ندای امید در من دمیده می شود
"من با تو هستم و قلبم همیشه با توست " و همین برای من شمعی است هرچند بی جان... پس نمی گذارم همین کورسوی امیدم
...
خاموش شود.
من هستم و برای آرمانم می جنگم هرچند سرانجامش مرگ باشد
و چه زیباست انتظار دوست در جهانی دیگر
جهانی که همه چیز هویداست و دیگر لازم نیست برای اثبات بی گناهی ات محکوم به جدایی شوی
من عصاره ی جانم را با امید زنده نگاه داشتم
وهنوز می خواهم زنده بمانم...همین

No comments: