در کوچه های بی کسی ، شب و روز قدم می زنم
روزها سیاهی به تن می کنم تا گرمای آتشین تابستان ،عطش عشق مرا جوشان تر کند ...و مرثیه جدایی، مرا با خود به گورستان نبرد.
و شبها ...ای کاش شب آرزویی وجود نداشت همین
به کدامین گناه...
نوای ایمان دلخسته تر از همیشه از این طبیعت بی رحم شکایت می کند
شاکی :من ...متهم :باز هم من
رهسپار راهی هستم که فرجامش ناپیداست.
ای معبود من ،پروردگار من ...مرا در لجنزار این دنیای فانی رها مکن.دستم را بگیر و روحم را از این جسم بی لایق جدا کن و سوی خودت پرواز ده.
روحم خسته ...و قلبم شکسته است .روحی را خسته و قلبی را به درد آوردم
و این گناهی است نا بخشودنی
...و باز ندای امید در من دمیده می شود
"من با تو هستم و قلبم همیشه با توست " و همین برای من شمعی است هرچند بی جان... پس نمی گذارم همین کورسوی امیدم
...خاموش شود.
من هستم و برای آرمانم می جنگم هرچند سرانجامش مرگ باشد
و چه زیباست انتظار دوست در جهانی دیگر
جهانی که همه چیز هویداست و دیگر لازم نیست برای اثبات بی گناهی ات محکوم به جدایی شوی
من عصاره ی جانم را با امید زنده نگاه داشتم
وهنوز می خواهم زنده بمانم...همین
روزها سیاهی به تن می کنم تا گرمای آتشین تابستان ،عطش عشق مرا جوشان تر کند ...و مرثیه جدایی، مرا با خود به گورستان نبرد.
و شبها ...ای کاش شب آرزویی وجود نداشت همین
به کدامین گناه...
نوای ایمان دلخسته تر از همیشه از این طبیعت بی رحم شکایت می کند
شاکی :من ...متهم :باز هم من
رهسپار راهی هستم که فرجامش ناپیداست.
ای معبود من ،پروردگار من ...مرا در لجنزار این دنیای فانی رها مکن.دستم را بگیر و روحم را از این جسم بی لایق جدا کن و سوی خودت پرواز ده.
روحم خسته ...و قلبم شکسته است .روحی را خسته و قلبی را به درد آوردم
و این گناهی است نا بخشودنی
...و باز ندای امید در من دمیده می شود
"من با تو هستم و قلبم همیشه با توست " و همین برای من شمعی است هرچند بی جان... پس نمی گذارم همین کورسوی امیدم
...خاموش شود.
من هستم و برای آرمانم می جنگم هرچند سرانجامش مرگ باشد
و چه زیباست انتظار دوست در جهانی دیگر
جهانی که همه چیز هویداست و دیگر لازم نیست برای اثبات بی گناهی ات محکوم به جدایی شوی
من عصاره ی جانم را با امید زنده نگاه داشتم
وهنوز می خواهم زنده بمانم...همین
No comments:
Post a Comment