Wednesday, June 6, 2007

غریبی آشنا



با قلبی شکسته و چشمانی پر از اشک
به دیدار تو آمده ام
به دیدار تو که محرم اسرار دل هایی
در غروبی که معصیت جای عشق را در سینه می گیرد
با سری لبریز از خجلت به درگاه پرمهرت قدم می گذارم
شاید که شفاعت کنی و مرا بی واسطه در برابر خالق خود تنها نگذاری
آنگاه بوسه بر خاک درگاهت می زنم و سینه ام را با شمیم عطرآگین حرمت پر می کنم
ای بزرگوار جلیل... ای شکیبای صبور
می دانم که چگونه با نیرنگ شیطان صفتان جان باختی
می دانم که چگونه در سرزمینی غریب به معصومیت نیاکان خود پیوستی
و مظلومانه جهان را ترک گفتی
پس دیدگان اشکبارم را به سوی تو می کشانم
و ازغم مظلومیتت به چلّه می نشینم
باشد که دراین چلّه ذرّه ای از غم تو را بر دوش کشم
دستان ناتوانم را به سوی خدا بلند می کنم
از اعماق دل فریاد می زنم و قطره ای از بیکران دریای پاکیت را طلب می کنم
شاید که دستم بگیری
و آرزویم را به امید جواب دهی
پس ای امام... ای ستاره فروزان دین و ایمان
نور خود را بر ما بتابان
تا در پناه آن آرام گیریم
و با دلی سرشار از عشق به معبود یکتای خود تقرب جوییم


ای قبله خدا
حال که به گدایی درگاه پرمهرت آمده ایم
شفاعتی کن تا رهرو دلباخته تو باشیم
و طعم شیرین معرفت را در روای اندیشه زاینده ات به تجربه بنشانیم

No comments: