احساس من به تو
محال است گنجانده شود
در پستویی از واژه ها
احساس من به تو
نیرومندترین احساسی است که تاکنون داشته ام
افسوس که هرآنگاه خواستم آنرا به تو بگویم
یا حتی آنرا برایت بنویسم
واژه هایی را نمی یابم که حتی بتواند
احساسی نزدیک به ژرفای احساس مرا بیان کند
وگرچه من نمی توانم جوهر چنین
احساس شگفت انگیزی را بیان کنم
می توانم بگویم در کنار تو چه احساسی دارم
آنگاه که در کنار توهستم
گویی همچون پرنده ای آزادم
در آسمان صاف و آبی که رنگ بال میگشاید
آنگاه که در کنار تو هستم
گوئی همچون گلی شادابم
که گلبرگهایش را می گشاید
آنگاه که در کنار تو هستم
گوئی همچون موجی ام در اقیانوس
گوئی همچون موجی ام در اقیانوس
که توفنده بر ساحل می کوبد
آنگاه که درکنارتوهستم
گوئی همچون رنگین کمانی درپس طوفانم
که سربلند،رنگهایم را نمایان می سازم
گوئی همچون رنگین کمانی درپس طوفانم
که سربلند،رنگهایم را نمایان می سازم
آنگاه که درکنارتوهستم
گوئی غرق درزیبائی ها گشته ام
گوئی غرق درزیبائی ها گشته ام
...واین تنها بخش کوچکی است
ازاحساسی شگفت انگیز
ازاحساسی شگفت انگیز
که درکنارتودارم
شاید واژه ی عشق را از آنرو ساخته اند
تا ژرفا و شکوه احساس
من به تورابیان کند
اما،انگارکه این توان راندارد
ولی بدان خاطر که عشق کماکان بهترین واژه هاست
بگذار هزاربار بگویم
بیش از عشق ،... عاشق تو هستم!!
تا ژرفا و شکوه احساس
من به تورابیان کند
اما،انگارکه این توان راندارد
ولی بدان خاطر که عشق کماکان بهترین واژه هاست
بگذار هزاربار بگویم
بیش از عشق ،... عاشق تو هستم!!