چه زود میگذره... .بعد از یه سال دوباره سر و کلش پیدا شد.ولی نمی دونست .خوشحال باشه ...یاناراحت.رفتو تووی اون آینه قدیمی مثل هرسال یه نگاهی به خودش انداخت ...انگاری
چندان فرقی نکرده بود . نه ...انگاری یادش رفته بود گرد و غبار ِ روی آینه رو از پارسال پاک کنه دستی بهش زد و دوباره خودشو نگاه کرد ولی باز متوجه تغییر چندانی نشد انگاری غبار روبی ِ آینه چاره ساز نبود...تا اینکه فهمید این نگاهشه که مدتها کهنه و قدیمی شده نگاهشه که هر سال گرد غباری رو به خودش میگرفته ...یاد سهراب افتاد که میگفت چشم ها را باید شست
تاملی کرد و دست به کار شد
بعد رو به آینه کرد و گفت
تولدت مبارک