Thursday, October 2, 2008

نوای ایمان ...خاموش

شاید این آخرین نامه ی بی پاسخ من باشد
بسم المعشوق

و حال نام تو را فاش می کنم تا همه بدانند دلم ویران-خانه ی کوی که بود
عشق پاکم، نازنینم و هستی ام ...سارا
شمع جانم را با دستانت که عاشقانه می بوسیدمشان ...نمی دانم چرا؟ چه شد؟ ولی خاموش کردی
و اکنون دل، روزها و شب هایش را در تاریکی سرد و بی جانی اشک می ریزد.
تو رفتی... ولی قاب عکسی را میخکوب کردی بر سینه که آنی را مجال بی تو بودن نیست
تو رفتی ...ولی آسمان چشم هایم خیس باران است هنوز
تو رفتی و بعد رفتنت...نوای گرم و بی تابم سرد و خاموش شد
تو می دانستی احساسم مقدس بود
تو رفتی ولی
سارا ...تو را چشم در راهم
اگر دوری مجالم داد و جانی ماند... بی تابم، بیایی
بی تابم بیایی...
اگر بدانم در قلب پاک و بی انتهایت هنوز جایی هرچند کوچک برایم هست...
تو را چشم در راهم و بی تابم بیایی
لرزش قلبم... لغزش اشکم... گواهی می دهد اگر هزاران بار رفتی
تو را چشم در راهم و بی تابم بیایی
مرا تنها نذار ای معشوقه ی قلبم
اگر رفتی ،باید یاد مرا چون کاغذ بی خط مچاله کرد؟!
به رسم مردانگی تمام خطهایش را با چشم دل... بخوان
و تو را به خدایت قسم می دهم
که تا جان دارم...
تو را چشم در راهم و بی تابم بیایی... نازنینم ، بی تابم بیایی


No comments: