بـاز هـم در گیر و دار قافـیه، لـبریز از یـک حس زیـبا می شــوم
باز هم در یک شــب سنگین و سرد، تا سحر پاپیچ رویا می شوم
باز هم چشمان خیس و خسته ام، مست از حس غمناک غزل
می نشـیند روی یک بیت اسیر، بی صدا هم رنگ دریا می شوم
موجهایم رج به رج در قلب شب، می نشیند روی شنهای کویر
راوی دل واژه هـای قـاصــدک، قـاصــد دنـیـای بـالا می شـــوم
گــوشـه ی دنـج دعـای نـیـمـه شـب، پشت گـریه، پـشت تـب
در کـنار خــواب دیـدار و قــرار، لابـه لای خــاک پـیـدا می شـــوم
ردپای پلکهایت روی عکس، یادگـاریـست از اشکهای بی صـدا
تا ابـد ایـن یـادگـارت را نگــیر، ای که با تو مـن هـویـدا می شــوم
سالها رفتـند اینـک این منـم، گوشه گـیـر و مـنـزوی و خـوابگـرد
تا نگردم سوی تو دعـوت به خواب، در همین دریا صحرا می شوم
آخــریـن امــیـد خـط فـاصـلـه، آخـریـن خـواهـش، یـک الـتـمـاس
خـاطرات کـهـنه ام را پـس بـده، چـونکه با آنها مـن ما می شـوم
من مسافر هستم و چشم انتظار، منتظر هستم مثل قاصــدک
خون دل خوردم در عین سکوت، در غروب عشق سودا می شوم
مـنـتـظـر مانـدیـد تـا تنـها شـوم، مـنـتظـر مانـدیـد تـا دیـوانـگـی
زیر پـرچـین غزل دفنـم کنـید، من دوباره صــبح احـیا می شــوم
آخرین بیت غزل هم سر رسید، آخرین نقطه سر آغاز من است
دستـهایت را مگـیر از دسـت مـن، بـی حضور تو تنـها می شــوم
همیشه به یاد تو...
ایمان
No comments:
Post a Comment