من... همچو کشتی اقیانوس بی پایانی می مانم
که در آرامش امواج سکوت
و درآن چرخش گردون زمان
،و در تلاطم طوفانی برخاسته از اشک چشمان دلسوخته ی یک بی نام و نشان
...جرم من اینست
غرق شدن را دوست می دارم
،مثل افکار پریشان یه دوست
ای فدای روی همچون ماه تو
گشته ام من واله و شیدای تو
تکیه گاه من تویی هان ای پدر
ای پدر کی میشوم همتای تو؟
گر تو می بینی که شعری گفته ام
دوست دارم پا گذارم جای تو
گرچه ، نتوان که جا پایت گذاشت
لیک رسوا می شود بدخواه تو
آب دریا را اگر نتوان کشید
میتوان نوشید از دریای تو
ای پدر با من بگو درد دلت
تا که من مرهم نهم غمهای تو
ای پدر پشت و پناه من تویی
پشت من گرم است از گرمای تو
ای پدر خونی که در پود من است
قطره قطره میکنم اهدای تو
روشنی بخش چراغ خانه ای
میستایم روح استغنای تو
کودکانت چون نهالی رسته اند
هست مادر مامن و ماوای تو
ای پدر روزت مبارک ای پدر
من چه دارم تا بریزم پای تو؟